StudentFile,Website of Iranian students in the Nederland StudentFile,Association of Iranian students in The Nederland


    Iranian students association in the Netherlands / Forum
    Do you have a massege ? Add here yours !

    Hier kunt u uw meningen en opvattingen aan andere bezoekers laten zien.
    U kunt van mening wisselen met andere bezoekers van deze site.


    Iranian students association in the Netherlands / Forum
    Do you have a massege ? Add here yours !
    Start a New Topic 
    Author
    Comment
    ماهي سياه کوچولو

    Be yade newisande wa moaleme bozerg Samade behrangi,

    ماهي سياه کوچولو**click**

    Re: ماهي سياه کوچولو

    ندگي صمـــد در يك نگاه
    1318 : دوم تير ماه ، تولد در محله چرنداب تبريز
    1325 : ورود به دبستان 21 آذر
    1328 : انتقال به دبستان جاويد (تحصيل سال چهارم،پنجم،ششم)
    1331 : مهر ماه ورود به دبيرستان تربيت تبريز
    1332 : احضار پدر وتذكر در مورد فعاليت هاي او
    1334 : مهر ماه ورود به دانشسرا
    1335 : انتشار روزنامه فكاهي «خنده» با همكاري بهروز دهقاني
    1336 : خردادماه، پايان دانشسرا وعزيمت به روستاهاي آذربايجان
    1339 : تحصيل در رشته زبان همزمان با تدريس
    1339 : اخطار اداره فرهنگ در مورد تحصيل همزمان با تدريس
    1340 : ششم ارديبهشت نوشتن « تلخـــــون »
    1341 : 17 آذر ،اخراج از دبيرستان وانتقال به دبستان
    1342 : چاپ كتاب « پاره پاره » وترجمه «خرابكار،كلاغ سياهه»
    1342 : نوشتن « الدوز و كلاغها ، كندوكاو در مسايل تربيتي ايران وكتاب الفبا »
    1343 : تحت تعقيب قرار گرفتن به خاطر چاپ كتاب «پاره پاره»وحكم تعليق از خدمت به مدت 6 ماه
    1343 : ونوشتن كتاب «انشاء ساده»وتبرئه در دادگاه تجديد نظر .
    1344 : انتشار « مهد آزادي »
    1345 : جلد دوم « بولماجالار وقوشماجالار »
    1346 : انتشار « كچل كفتر باز » ، « افسانه محبت » و « پسرك لبو فروش »
    1347 : انتشار « يك هلـو هزار هلو » ، « 24 ساعت در خواب وبيداري »، « كور اوغلو وكچل حمزه »
    1347 : و انتشار « ماهــي سياه كوچولو »
    ونهم شهريور پيوستن به ابديت به وسيله موجهاي رود ارس
    --------------------------------------------------------------------------------

    صمدبهرنگي تاريخ تولد وتاريخ مرگ ندارد.

    شاهكارآن زندگيش بـــــــود.

    صمدبهرنگي ، بي شك يكي ازشاخص ترين معلمان مبارزايران است.صمددردوم تيرماه 1318دريكي ازخــــانه هاي جنــوب محله چرنداب تبريزبه دنياآمد.ازسال 1336معلم روستاهاي آذربايجان شدومدت يازده سال درروستاهاي ممقان،قدجهان،آذرشهر،گوگان وآخيرجان به بچه هاي روستائي درس داد.ليكن هنگامي كه رژيم دريافت كه اوقصدآگاه سازي داردوتنهابه آموختن لاطائلات كتابهاي درسي به دانش آموزان قناعت نمي كند،كمربه نابوديش بست.صمددرنهم شهريور1347به دست عمال شب پرست ساواك شهيدشد.وجسدش دررودخانه ارس ازآب گرفته شد.
    صمدازنخستين پيشگامان جنبش نوين انقلابي ايران بود.اوبه همراه دوست رزمنده اش معلم فداكار بهروز دهقاني ازفدائيان شاخه تبريزبود.
    صمدبهرنگي هميشه يك معلم متعهدباقي ماند.چه به هنگامي كه دركلاسهاي روستايي باشاگردان گرسنه وپابرهنه روستاهاي آذربايجان بودوچه به هنگامي كه براي بچه ها ودرحقيقت براي همه «قصه»مي نوشت وچه آن زمان كه مسائل تعليم وتربيت رادرجامعه ايران باديدتيزبين خودنقدمي كــــــــــــــــــرد.
    ...چنين بودصمد،اين آموزگارآذربايجاني كه روستاهاراشخم مي كردتاهمچنان خستگي ناپذيربذراميدبپاشد،زنگ بيدارباش رابكوبد،واثرقصه هاي وحشت رابزدايد.
    وچنين بودكه افشانندگان هراس ودلبستگان به خواب هراسان شدندواين معلم آگاه ودانارا خيلي زودازماگرفتند.اماغافل ازاين كه مايادگرفتيم «تاقدم درراه نگذاريم ترسمان نمي ريزد»


    «سحـــرتاچه زايد شب آبستن است»

    از : خسروگلسرخــي

    !

    از : خسروگلسرخــي
    سالي ديگر ازمرگ مردمي ترين چهره ي ادبيات معاصر "صمدبهرنگي"برگذشت.اما اين مرگ،مرگ نيست ، زيرا كه مرده اش نيز ازمردمش جدا نيست .صمدبهرنگي با عشق به مردم وآتشي كه ازاين عشق در سينه اش گرمي گرفت چشم انداز محروميت هاي جامعه را بادرنگ درتضاد هاي كه خاستگاه اين حرمانهاست ، در آثارش تصوير كرد."بهرنگ" اين معلم محرومان از بچه ها آغاز كرد،جانمايه اش را از بچه هاي محروم گرفت وبدانها بخشيد،اين بخشش او به بچه ها آموخت كه بايد راهي جست تا ايستاد وگرياند.نمي توان مسيح وار آنسوي صورت را نيز آماده ي خوردن سيلي كرد او به بچه ها فهماند كه هيچ بچه اي پولدار به دنيا نمي آيد. پدر اگر بي نان به خانه باز مي گردد ،گناهي ندارد. اين علتي دارد و اگر تن پوش ژنده ي او در مدرسه تحقير برايش مي خرد، علتي ديگر."بهرنگ" مي خواست بچه ها را بر داربستي كه در خود بچه ها نهفته است آگاه گرداند ، تا بچه ها با وقوف براين داربست ، سر پا بايستند ، از تحقير نهراسند زيرا كه تا ادامه چنين باشد ، تحقير نيز هست ، حالا چگونه بايد ايستاد و بچه چگونه واقعيت را مي تواند درك و لمس كند هدف "بهرنگ"بود او مي گويد:
    (( بچه بايد بداند كه پدرش با چه مكافاتي لقمه ناني بدست مي آورد و برادر بزرگش چه مظلوم وار دست و پا مي زند وخفه مي شود. آن يكي بچه هم بايد بداند كه پدرش از چه راههايي به دوام اين روز تاريك واين زمستان ساخته ي دست آدمها كمك مي كند . بچه ها را بايد از "عوامل سست بنياد نا اميد كرد."))
    "بهرنگ " خوب و دوست داشتني پر بارترين لحظات جوانيش را بر پاي روستا زادگان آذربايجاني ريخت ،با شاديشان لبخند زد وبا اندوهشان گرييد ودراين ميان واقعيت هاي گزنده وتلخ را براي بچه ها كشف كرد وبه تصوير كشيد تا بچه ها راه شكست واقعيت موجود را كه ساخته و پرداخته ي دستهايي آشناست براي راه بردن به حقيقت بجويند . اومبلغ صلح و صفا به شيوه ي "ديل كارنگي " نبود ، به بچه ها آئين دوست يابي نداد ، به بچه ها نيروي حقيقت جويي بخشيد تا بچه ها با مدد كين ونفرت خود قلب " ديل كارنگي " ها را با دشنه ي دو لب خود بدرند . " بهرنگي " در برابر اخلاق منحطي ايستاد كه در بند است تا بچه هايي بار آورد ترسو ، حرف شنـــو ، تحقير شده ودل رضا به " داده ها " ادبيات كودكان نبايد فقط مبلغ محبت ونوعدوستي وقناعت وتواضع از نوع اخلاق مسيحيت باشد . به بچه ها گفت كه به هر آنچه وهر كه ضد بشري وغير انساني و سد راه تكامل تاريخي جامعه است ، كينه ورزد وكينه بايد در ادبيات كودكان راه باز كنــــد.
    درقصه ي « 24 ساعت خواب و بيداري »،لطيف اينگونه دربرابر تحقير قد بر مي افرازد مرد باز مرا با اشاره ي دست راند وگفت : ده گم شو برو عجب رويي دارد ! من جنب نخوردم وگفتم : من گــدا نيستم .
    مـــــرد گفت : ببخشيد آقا پسر ، پس چه كاره ايد ؟
    مـــــن گفتم : كاره اي نيستم ، دارم تماشا مي كنم .
    وراه افتادم . مرد داخل مغازه شد . تكه كاشي بزرگي ته آب جو برق مي زد. ديگر معطل نكردم ، تكه كاشي را برداشتم و با تمام بازويم پراندم به طرف شيشه بزرگ مغازه . شيشه صدايي كرد وخرد شد . صداي شيشه انگار بار سنگيني از روي دلم بر داشت وآنوقت دو پا داشتم ودو پاي ديگر هم قرض كردم و حالا در نرو كي بـــــــــــــــــــــــــــــــــــرو ! )
    بهرنگ در قصه هايش دو رويه زندگي را مي نماياند ، هم چنانكه دوستي در برابر رفيق و همراهي رواست ، دشمني و كينه در برابر دشمن و نا همراه ضرورت دارد . و« بهرنگ » تنها كسي است كه در دستور اخلاق براي كودكان امروز بر آن انگشت مي گذارد ، سيلي را با سيلي پاسخ مي گويد . چنين است كه بچه هاي از اعماق حرمان و رنج آمده پس از خواندن قصه هاي او احساس مي كنند كه وجود داند ، حرف مي زنند . كسي هست كه بر هستي شان درنگ كرده باشد . مي توانند حق خويش را بستانند . چنين است كه از زبان « اولدوز » مي شنـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــويم :
    (دومش اينكه مرا براي بچه هايي بنويسيد كه يا فقير باشند ويا خيلي ناز پرورده نباشند پس ، اين بچه ها حق ندارند كه قصه هاي مرابخوانند :
    1 - بچه هاي همراه نوكـــــــــــــــــــر به مدرسه مي روند .
    2 - بچه هايي كه با ماشين سواري گرانقيمت به مدرسه مي آيند )
    « بهرنگ » معلم روستازادگان آذربايجاني ، نويسنده ي محرومان جامعه وزنده ترين چهره ي ادبيات مردمي ايران ، با بر گذشت هر سال ارجش آشكارتر مي شود ودريغ كه « بهرنگ » را سخن بسيار است و قلم در اينجــــــــــــــــــــــــــا نتواند گفت .

    از : اميرپرويزپويان

    از : اميرپرويزپويان

    كنون ره او « بر كدامين بي نشان قله است ، در كدامين سو ؟ »
    « سالهاي سال
    گرم كار خويش بود .
    ما چه حرفها كه مي زديم .
    او چه قصه ها كه ميسرود . »
    « بودن » را برگـــــــــــــــــــــــــــــــــزيده ايم ، اما « چگونه بودن » را كمتر انديشه كـــــــــــــــــــرده ايم .
    «چگونه بودن » را دانستن ، از آگاهي به (( چرا بودن )) بر مي خيزد . وآنان كه آگاهي خويش را باور دارند مي دانند كه چگونه بايد بود ، كه خواب بايد بود . باورداران راستين (( تكامل )) بي گمان دانندگان راستين (( چرا بودن )) اند . از آن پس (( چگونه بودن )) پاسخي نخواهد داشت جز در روند اين تكامل نقشي خلاق وبي شائبه داشتن . صمد رهرو خستگي ناپذير اين روند بود . بنيان هاي جامعه ي جويش را مي شناخت و از تضادي كه بر اين بنيان ها حكم ميراند نيك آگاه بود . مي انديشيد كه تكامل جامعه بشري در اسقرار نهاد هائيست كه هر گونه تفاوت زاده ي روابط اجتماعي را درميان انسانها نا ممكن سازد . وچشم انداز جامعه يي تهي از نابرابري صمد را همواره بسوي خود مي كشيد . مي دانست كه (( آگاهي )) به آدمي توان كوه را مي دهد ، مي دانست كه شناختن و شناخت خود را باور داشتن يعني نيروي پايان ناپذير عزم تاريخ و انسان را بهم آميختن و آنرا به خدمت تغيير جامعه خويش در آوردن .
    مي خواند . مي رفت . مي كوشيد . مي دويد . مي ديد . تجربه مي كرد . مي شناخت از آن گروه معدودي بود كه خواندن را با ديدن و تجربه كردن پيوند مي دهند . نه شناخت وتجربه ديگر رهروان را آيه يي از سوي خداوندگار مي دانست .ونه با كج انديشي اعتبار آنرا به هيچ مي گرفت تا براي تنبلي ، وفرصت طلبي توجيهي روشنفكرانه بسازد . اعتقادي استوار داشت به اينكه نظر ما تنها در همراهي با شناختن عيني به نيروئي سازنده بدل مي شود .
    در روستاهاي آذربايجان ، صمد بيشترين امكان را براي يك شناخت عيني مي يافت . هرگز از اين انديشه عدول نكرد كه هر گونه تحولي بدون در نظر داشتن نقش اساسي روستا ها ، بر بنياني عقيم و ناراست استوار خواهد بود . بررسي او در هر زمينه ئي ، فرسنگها از مطالعه سترون يك محقق محض ، بدور بود. مي دانست كه شناختن در بسيار حوزه ها يعني چشيدن وسهيم بودن . و همين اعتقاد او را از روشنفكراني كه مردم زا جز به شكلي مجرد وقلابي دوست نميداند ، جدا مي ساخت .
    اكنون صمد رفته است . ليك او به يقين انساني است كه (( جاري جاودان در رويش فرداست . )) سوگواران راستين مرگ صمد آنانند كه كمتر مي گوين ، كمتر هياهو مي كنند ، ليك مي كوشند تا بيشتر بشنسندش . صمد مرد بي آنكه بهشت شناخته خويش را تحقق يافته ببيند . همين است كه مرگ او را دردناك مي كند و باز همين است كه قلمرو تعهد دوستانش وسعت مي بخشد.
    اگر چه بي چيز مرد ، براي دوستانش ميراثي برجاي نهاد كه در هر گام ، نشانه راه است . در يافته هاي صمد دست كم مقدمه يي اساسي بود براي شناخت ديگر وادي ها در كوشش هر انسان شرافتمندي بخاطر بنياد نهادن دنيائي قابل زيست . بر مبناي اين دريافت هاست كه اعتقاد مي گوئيم :
    (( ديگر بناي هيچ پلي بر خيال نيست .
    كوته شده است فاصله دست و آرزو . ))
    به كوشيم ميراث صمد را بهتر بكار گيريم و برآن بيافزائيم ، و در اين رهگذر نيك مي دانيم كه آرزوي صمد انتقال اين ميراث به تمامي انسانهاي ستم ديده ي روز گار ما بود

    عمـــــــوصمد از زبان صمــد بهرنگـــــــــــي
    « مثل قارچ زاده نشده ام بي پدر و مادر مثل قارچ نمو كردم ولي نه مثل قارچ زود از پا در آمدم . هر جا نمي بود به خود كشيدم ، كسي نبود مرا ياري كند . نمو كردم مثل درخت سنجد وكج ومعوق وقانع به آب كم ، وشدم معلـــــــم روستا هاي آذربايجان »

    عمـــــــو صمد از زبان براد هــــانس
    « بهرنگي به منظور فرار از دست سانسور ، شكل قصه عاميانه را بر گزيد ، قصه نويسي بهرنگي شامل قصه هاي عاميانه است كه از تركي آذري ترجمه شده ويا خود قصه اي جديد به شمار آيد .»


    عمـــــــو صمد از زبان مقصود حاجي يف
    « صمد در قلب شاگــــــردانش عشق به زندگي و مبارزه بيدار مي كــــــــــــرد.»


    عمـــــــو صمد از زبان غلامحسين فرنود
    « شاهــــــكار او نحــــــوه زندگي اش بــــــــــــود .»

    عمـــــــو صمد از زبان بـــــــرادر
    « نوشتن در باره كسي چون صمد ، كه سني از او نگذشته بود ودرباره خودش هم حرفي نزده بود كه از ميان رفت وعقيده هم داشت «آنقدر گفتني است كه نوبت به از خود گفتن نمي رسد » مقام ها ورياست هاي مختلف كيابيايي هم نداشت پدر ومادرش هم از مردم عادي همين شهر وديار بودند،مشكل بود.»


    عمـــــــو صمد از زبان شاگــــــــرد
    « من تو را در همه زندگي به عنوان مهـــربانترين دوست وحقيقي ترين رفيق انتخاب كرده ام .. چونكه در لحظات شادي وغم در روزگار سختي وناراحتي آزموده ام وتا آخــــرين نفس كه دارم شما را از ياد نمي برم »

    عمـــــــو صمد از زبان ماهي سياه كوچولو
    « چطور مي شود فراموشت كنم . تو ما را از خواب خرگوشي بيدار كردي . به ما چيزهايي ياد دادي كه پيش از آن حتي فكـــــــــــرش را هم نكـــرده بوديم »